عاشق خسته
نفس می کشم نبودنت را نیستی هوای بوی تنت را کرده ام می دانی پیرهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد است تو نیستی آسمان بی معنیست حتی آسمان پر ستاره و باران مثل قطره های عذاب روی سرم می ریزد تو نیستی و من چتر می خواهم … هر چیزی که حس عاشقانه و شاعرانه می دهد در چشمانم لباس سیاه پوشیده… خودم را به هزار راه میزنم به هزار کوچه به هزار در نکند یاد آغوشت بیفتم … اشک در چشمان من طوفان غم می بارد خنده بر لب میزنم تا کس نداند درد من خنده ی تلخ من از گریه غم انگیز تر است کارم از گریه گذشته است به آن میخندم من به مردن راضیم لیکن نمی آید اجل بخت بد بین کز اجل هم ناز میباید کشید
مهربانی را اگر قسمت كنیم، من یقین دارم به ما هم میرسد
آدمی گر ایستد بر بام عشق دستهایش تا خدا هم میرسد
دیشب از دلتنگیت بغض گلویم را شکست
گریه ای شد بر فراز آرزوهایم نشست
من نگاهت را کشیدم روی تاریخ غزل
تا بماند یادی از روزی که بر قلبم نشست
در خلوت من نگاه سبزت جاری ست
این قسمت بی تو بودنم اجباری ست
افسوس نمی شود کنارت باشم
بی تو هر ثانیه و لحظه من تکراریست
Power By:
LoxBlog.Com |